یک مرد و یک دختر خانم که با یکدیگر سر قرار رفته بودند سوار بر اتومبیل آقا به خارج از شهر رفتند و در جاده ای فرعی و به دور از هیاهو متوقف شدند..
هنگامی که رابطه آنها به گرما گرائید دختر گفت : من حقیقتی را از تو پنهان کرده ام ، من یک فاحشه هستم و برای با من بودن باید 20 دلار پرداخت کنی !!
مرد با اکراه پول را پرداخت کرد و مشغول پخت و پز شدند .کار که تمام شد مرد بر روی صندلی راننده نشست و از پنجره ماشین به بیرون خیره شد
دختر گفت چرا حرکت نمیکنی ؟
مرد گفت من هم حقیقتی را از تو پنهان کرده ام ، من یک راننده تاکسی هستم و اگر قصد برگشتن به شهر را داری کرایه من 25 دلار میشود ..