گردآوری بهترین و زیباترین داستان های کوتاه آموزنده

سال‌ها قبل جهت عقد قرارداد تجاری به چین رفتم. میزبان مرا به یکی از رستوران‌های خوب در شهر پکن برد و غذای چینی برای من آوردند که با برنج درست شده بود. هنگام خوردن غذا مقداری از آن روی میز ریخت. وقتی که خدمتکار آمد میز را مرتب کند، دید مقدار کمی برنج را من سهواً روی میز ریخته‌ام. خیلی مودبانه گفت: «من این برنج ها را با اجازه‌ی شما جمع می‌کنم.»
وقتی علت را سئوال کردم، گفت: «کشور من بیش از یک میلیارد جمعیت دارد و اگر در هر روز هر کدام از ما فقط 10 عدد دانه‌ی برنج را اسراف کنیم حجم زیادی دور ریز می‌شود. ما در این کشور اجازه اسراف نداریم و از این گناه کسی نمی‌گذرد.»

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x
پیمایش به بالا