گردآوری بهترین و زیباترین داستان های کوتاه آموزنده

نمی دانم تقصیر حاج آقای مسجد بود که نماز را خیلی سریع شروع می‌کرد و بچه‌ها مجبور بودند با سر و صورتی خیس در حالی که بغل‌دستی‌هایشان را خیس می‌کردند، خود را به نماز برسانند یا اشکال از بچه‌‌ها بود که وضو را می‌گذاشتند دم آخر و تند تند یا الله می‌گفتند و به آقا اقتدا می‌کردند و مکبر مجبور بود پشت سر هم یا الله بگوید و ان الله مع الصابرین. بنده خدا حاج آقا هر ذکر و آیه‌ای بلد بود می‌خواند تا کسی از جماعت محروم نماند.
مکبر هم کوتاهی نکرده، چشم‌هایش را دوخته بود به در تا اگر کسی وارد شد به جای او یا الله بگوید و رکوع را کش بدهد. وقتی برای لحظاتی کسی وارد نشد، ظاهراً بنا به عادت شغلی‌اش (که ظاهراً شاگرد راننده بود) بلند گفت: «یاالله.. یاالله… یاالله….نبود…؟ حاج آقا بریم…!»
نمی‌دانم چند نفر توی نماز زدند زیر خنده، ولی بیچاره حاج آقا را دیدم که شانه‌هایش حسابی افتاده بودند به تکان خوردن.
از خاطرات دفاع مقدس

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x
پیمایش به بالا