گردآوری بهترین و زیباترین داستان های کوتاه آموزنده

میکل آنژ در حال انجام آخرین کارها روی یک مجسمه بود که دوستی صدایش زد. میکل آنژ مشغول بود و متوجه او نشد. او رفت و بعد از مدتی برگشت و میکل آنژ را دوباره صدا زد. میکل آنژ هنوز بی‌توجه به اطراف مشغول کار بود.
دوست میکل آنژ با صدایی بلند و با تعجب گفت: «از چند ساعت قبل تا الان چکار می‌کنی؟ وقتت را بیهوده می‌گذرانی!»
میکل آنژ پاسخ داد: «به هیچ وجه، من این بخش را دستکاری کردم و صیقل دادم. ظاهر این قسمت را نرم‌تر کردم و عضلات را مشخص‌تر کردم. شکل بهتری به لب دادم و به این اندام انرژی بیشتری دادم.»
دوستش گفت: «خب، اما اینها همه جزئیات هستند.»
میکل آنژ گفت: «ممکن است این گونه به نظر آید اما جمع شدن این جزئیات با هم، کمال را در کار من به وجود می‌آورد و کمال هیچ یک از این جزئیات نیست.»

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x
پیمایش به بالا