پسری دختر زیبایی را دید. شیفتهاش شد. چند ساعتی با هم در خیابان قدم میزدند که یک دفعه یک بنز گرانقیمت جلوی پایشان ترمز کرد. دختر به پسر گفت: «خوش گذشت ولی نمیتوانم همیشه پیاده راه بروم. بای!»
نشست تو ماشین. راننده به دختر گفت: «خانم ببخشید، من راننده این آقا هستم. لطفا پیاده شوید!»
اشتراک در
وارد شدن
0 نظرات
قدیمیترین