سینه صبح را گلوله شکافت
باغ لرزید و آسمان لرزید
خواب ناز کبوترذان آشفت
سرب داغی به سینه هاشان ریخت
ورد گنجشک های مست گسست
عکس گل
در بلور چشمه شکست
رنگ وحشت به لحظه ها امیخت
بر خونین به شاخه ها آویخت
مرغکان رمیده خواب آلوده
پر گشودند در هوای کبود
در غبار طلایی خورشید
ناگهان صد هزار ال سپید
چون گلی در فضای صبح شکفت
وز طنین گلوله های دگر
همچو ابری به سوی دشت گریخت
نرم نرمک
سکوت بر میگشت
رفته ها آه بر نمی گشتند
آن رها کرده لانه های امید
دیگر آن دور و بر نمی گشتند
باغ از نغمه و ترانه تهی است
لانه متروک و آشیانه تهی است
دیرگاهی است در فضای جهان
آتشین تیرها صدا کرده
دست سوداگران وحشت و مرگ
هر طرف آتشی به پا کرده
باغ
را دردست بی حیایی ستم
از نشاط و صفا جدا کرده
ما همان مرغکان بیگنهیم
خانه و آشیان رها کرده
آه دیگر در این گسیخته باغ
شور افسونگر بهاران نیست
آه دیگر در این گداخته دشت
نغمه شاد کشتکاران نیست
پر خونین به شاخسارام هست
برگ رنگین به شاخساران نیست
اینکه بالا گرفته در آفاق
نیست فوج کبوتران سپید
که بر این بام می کند پرواز
رقص فوارههای رنگین نیست
اینکه از دور می شکوفد باز
نیست رویای بالهای سپید
در غبار طلایی خورشید
این هیولا که رفته تا افلاک
چتر وحشت گشوده بر سر خاک
نیست شاخ و گل و شکوفه و
برگ
دود و ابر است و خون و آتش و مرگ
سینه صبح را گلوله شکافت
اشتراک در
وارد شدن
0 نظرات
قدیمیترین