دم غروب ، میان حضور خسته اشیانگاه منتظری حجم وقت را می دید.و روی میز ، هیاهوی چند میوه نوبربه سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود.و بوی باغچه را ، باد، روی فرش فراغتنثار حاشیه صاف زندگی می کرد.و مثل بادبزن ، ذهن، سطح روشن گل راگرفته بود به دستو باد می زد خود را.مسافر … ادامه خواندن دم غروب ، میان حضور خسته اشیا
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.