در دل شبهای تاریک و بیستاره زمستان ، صدای گریه ی زمین را میشنوم.
اشکهای او ، بر گونههای خشک و ترکخورده خاک جاری میشوند.
جنگل سبز و شاداب دیروز ، حالا تنها سایهای از گذشته خویش است.
رودخانه ای که زندگی و سرزندگی را با خود داشت ، اکنون با خستگی و بیرمقی به سوی دریا میخزند.
پرندگان نغمههای شادیبخش را فراموش کرده اند.
صدای افتادن قطرات شبنم بر دامن برکه ، حالا تنها خاطرهای مبهم است.
آیا روزی خواهیم توانست دوباره شکوفههای بهاری را ببینیم که با لبخندهای گرم ، با خورشید در هم میآمیزند؟
آیا خواهیم توانست دوباره به صدای وزش باد در میان جنگلهای سرسبز گوش دهیم و آرامش را احساس کنیم؟
یا اینکه تا ابد در سایهٔ سنگین افسوس و پشیمانی باقی خواهیم ماند؟
ای زمین ، ای مادر مهربان، ما را ببخش که نتوانستیم تو را آنگونه که شایستهات هست، محافظت کنیم.
اما همچنان امیدی در دلهایمان زنده است، امید به بازگشت روزهای خوش ، روز های سبز.
ابوالقاسم کریمی
12_دی_1402
ورامبن