
دلنوشته محیط زیست_ابوالقاسم کریمی_365
یادش بخیر اون قدیما …
اگه یه نفر میگفت ماهیا تو آب دارن خفه میشن،
همه بهش میخندیدن،
میگفتن یارو زده به سرش
ولی تو روزگار ما،
درد و غم یکی دوتا نیست که آدم بتونه بشمره.
یادمه بچه که بودم،
یه خونهی ویلایی داشتیم.
شبای تابستون،
اون وقتا که هنوز بابام کولر نگرفته بود،
تو حیاط میخوابیدیم.
ستارهها چه قدر روشنتر بودن،
ماه چه قدر خوشگلتر بود،
آسمون چه قدر صاف و یه دست بود.
کی فکرشو میکرد یه روز آسمون اینجوری دودی و خاکستری شه؟
کی فکرشو میکرد رودخونه بشه سطل زباله؟
ما هر روز داریم یه زخمی به این زمین بدبخت میزنیم.
همهمون تو تخریب محیط زیست سهم داریم.
امروز چه قدر هوا رو گند زدیم؟
چه قدر آشغال درست کردیم؟
چه قدر پلاستیک به خورد زمین دادیم؟
راستی،
همین الان یاد اون پرندهها افتادم.
همونایی که صبح زود میاومدن تو حیاط خونمون،
رو شاخهی درختای باغچه می شستن
اون قدر آواز میخوندن که ما رو از خواب میپروندن.
یاد گنجیشکا، یاد یاکریما و کفترا بخیر.
یاد قوقولی قوقوی خروس همسایه هم بخیر ، عجب دورانی بود.
ابوالقاسم کریمی
ورامین
28/فروردین/1404