ای زمین مهربان
ای وطن فراموش شده
ای مادر دلسوز
ای پناهگاه امن
با من سخن بگو
با من که فرزند تو هستم
با من که از خاک تو آفریده شدهام
ای مهربان
چرا چنین بیرحمانه زخم میخوری؟
چرا وحشیانه با تو رفتار می شود؟
این تازیانهها که بر تن سبز تو فرود میآید ، سزاوار قلب سیاه ظالمان است…
ای مهربان
هیاهوی رودخانههایت
سیرآبمان میکند.
سرسبزی جنگلهایت
به زندگان روح می بخشد.
دست و دلبازی هایت
به سفره ها برکت می دهد.
و صدای پای فصل هایت
طبیعت را از نعمت رنگین میکند.
ای مهربان
آبی آسمان ِ تو ، سایه حیات ماست
تو تنها خانه ، برای ماندن هستی؟
اما هر روز غمگینتر میشوی.
من صدای فریاد خاموشت را می شنوم
درختانت در آتش می سوزند.
دریاچه هایت در حال خشکیدند.
وَ دریاهایت در آغوش زباله غرق شده اند.
ای مهربان
این انسانها
این انسانهایی که همانند سربازان چنگیزاند،
بر قلب پاک تو تاخته اند
تا غنیمتی به دست آرند
این نوکران فریب شیطان
این تیره بختان قدرنشناس
این دلار پرستان مست شهوت
این جلادان سنگدل زندگی
نمی اندیشند
نمیفهمند
که باز شدن چشم ها ، از نفس ریه های تو برخاسته است
این انسانها
این دیو صفتان افسار گسیخته ،
که روح خود را به دستان پول سپرده اند،
نمیدانند بدون تو، تنها مرگ ممکن است.
این انسانها
این خیانتکاران بیغیرت ،
نمیفهمند که نسل آنها ، زیر سایه تو باید زندگی کند…
ای مهربان ، با من سخن بگو
چه باید کرد
چه باید گفت
بقای همه در دستان توست
چگونه میشود اندوه را از چهره ات پاک کرد ؟
***
ابوالقاسم کریمی
ورامین
سه شنبه – ۱۶ اَمرداد ۱۴۰۳
عالی
خوبه