در دل خاموش کوه تبر صدا کرد

در دل خاموش کوه تبر صدا کرد
در دل کبکی ترانه خوان شرر افتاد
ناله کنان از فراز دامنه کوه
در ته خاموش دره
خونجگر افتاد
بال و پری چند زد به
سینه درافتاد
کوه نشینان صدای تیر شنیدند
بال زنان جوجگان گمشده مادر
در پی مادر ز آشیانه پریدند
دیده گشودنی بی قرار به هر سو
در ته خاموش دره وای چه دیدند
کاغذی از برف بود و جوهرب از خون
دست قساوت کشیده نقش و نگاری
پیکر کبکی جگر شکافته خاموش
خرمن برفش
گرفته تنگ در آغوش
مشت پری غرق خون فتاده کناری
پر شد از اشک چشم دختر خورشید
بر خود پیچید بس که ظلم بشر دید
دیده فرو بست و خشمگین شد و لرزید
چهره خود را ز روی منظر برتافت
دامن خود را ز روی دامنه برچید
راست شد از پشت سنگ قامت صیاد
خاطر او بود ازین
نشانه زدن شاد
کرد از آنجا به سوی صید خود آهنگ
دامنه لغزنده بود و بخ زده و سنگ
خنجر برنده بود و سخت چو پولاد
بخ زده سنگی نکرد تاب و فروریخت
پیش نگاهش دهان دوزخ واشد
دست به دامان خار بوته ای آویخت
پایش از آن تکیه گاه سست جدا شد
بار و تفنگش به قعر دره
رها شد
چندان جان کند تا که از ره غاری
خسته و خونین به حال زار و نزاری
یافت از آن ورطه کوره راه فراری
چند کبوتر فراز دامنه دیدند
سایه مردی که جا گذاشته باری
کیسه پر از کبک بود و خون کبوتر
جانی در آن هنوز می زد پر پر
شب به جهان پرده میکشید سراسر
جای به
جا لای بوته ها و گون ها
سرخی خون بود و چند جوجه تنها
در دل شب در سکوت دره و مهتاب
پیکر کبکی جگر شکافته خاموش
خرمن برفش گرفته تنگ در آغوش
دور و برش جوجگان بخ زده بی خواب
بال و پری می زنند خسته و بی تاب

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها