روزی در یکی از پارکهای شهر ورامین، گربهای را دیدم که در حال جان دادن بود.
بیتفاوت از کنارش عبور کردم، چون نمیدانستم باید چه کار کنم.
این بیتفاوتی من چند روز بعد به شکلی دیگر به سراغم آمد.
در حوالی همان پارک، با دوچرخهسواری تصادف کردم و پای چپم به شدت آسیب دید.
درد به حدی بود که راه رفتن و ایستادن برایم دشوار شده بود.
اما در کمال ناباوری، مردم بیتفاوت از کنارم عبور میکردند.
حتی دوچرخهسواری که به من آسیب زده بود، تنها با یک معذرتخواهی ساده و کوتاه، دور شد و رفت.
نکته:از هر دست بدی ، از همان دست میگیری
*خاطره ای تعریف شده از یک دوست
نوشته:ابوالقاسم کریمی
ورامین
سه شنبه – ۲۰ شهریور ۱۴۰۳