ای آخرین رنج
تنهای تنها می کشیدم انتظارت
ناگاه دستی خشمگین مشتی به در کوفت
دیوارها در کام تاریکی فرو ریخت
لرزید جانم از نسیمی سرد و
نمناک
نگاه دستی در من درآویخت
دانستم این ناخوانده مرگ است
از سالهای پیش با من آشنا بود
بسیار او را دیده بودم
اما نمی دانم کجا بود
فریاد تلخم در گلو مرد
با خود مرا در کامظلمت ها فرو برد
در دشت ها در کوه ها
در دره های ژرف و خاموش
بر روی دریا های
خون در تیرگی ها
در خلوت گردابهای سرد و تاریک
در کام اوهام
در ساحل متروک دریاهای آرام
شبهای جاویدان مرا در بر گرفتند
ای آخرین رنج
من خفته ام بر سینه خاک
بر باد شد آن خاطره از رنج خرسند
اکنون تو تنها مانده ای ای آخرین رنج
برخیز برخیز
از من بپرهیز
برخیز از این گور وحشت زا حذر کن
گر دست تو کوتاه شد از دامن من
بر روی بال آرزویهایم سفر کن
با روح بیمارم بیامرز
بر عشق ناکامم بپیوند
ای آخرین رنج
اشتراک در
وارد شدن
0 نظرات
قدیمیترین