انشاء شماره 3

پدر من کشاورز است.
او همه روزه به زمین کشاورزی می رود و کار می کند.
من و برادرم هم معمولاً روزهای تعطیل به همراه پدرمان به زمین کشاورزی می رویم و بازی می کنیم.
زمین کشاورزی ما بزرگ است.
گنجشک ها و کبوتر ها هم به زمین ما می آیند.
من و برادرم آن ها را تعقیب می کنیم.
گنجشک ها و کبوتر ها پرواز می کنند و ما هم می دویم تا آن ها را بگیریم.
اما هر بار آن ها از دست ما فرار می کنند ، ما هم می خندیم.
پدر من به ما می گوید که این پرنده ها برای خوردن دانه هایی که روی زمین مانده اند به اینجا می آیند.
ما هم به پدرمان کمک می کنیم تا دانه ها را در دل زمین قرار دهد.
من و برادرم خر سواری و تراکتور سواری را بسیار دوست دارم
من گاهی دوچرخه ام را نیز به زمین کشاورزی می آورم
پدر من یک وانت آبی هم دارد.

ابوالقاسم کریمی

ورامین

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها