
آه ای روشنی دل، رخ خود تار مکن
تیر ظلمت به سوی این دل بیمار مکن
بار سنگین نگاهت به ره عقلم خورد
این همه بار گران بر دلم آوار مکن
من از آن لحظه که دیدم لب خندان تو را
ریش شد دل، به جفای دگر اصرار مکن
پس از این واقعهٔ تلخ تو دورم کردی
بعد از این کار سوی کوی خودت بار مکن
اندکی چشم بگردان ز رَهَم شاید که
برگزینی من و رویت سوی اغیار مکن
پرده بر چهره و آن نور درخشان مزن و
سائرت را تو چنین بی خبر و زار مکن
سائر
آمانج مندمی
1404/02/13